همت و عشق به شهادت

توي راه پله نشسته بود و به پهناي صورت اشك ميريخت و ميگفت:امروز توي راهپيمايي من رو نشونه رفتن ولي اشتباهي غضنفري رو زدن
انگار چيزي به ذهنش رسيده باشد. اشكهايش را پاك كرد و بلند شدو گفت:فكركردن با كشتن من نميتونن جلوي مارو بگيرنجلو آمد. دستم را فشردو گفت حالا به هشون نشون ميديم.و از خانه زد بيرون.
بال سپید اوج
تابستان زبیدات طاقت فرسا بود و گرم. کنار دستگاه بی سیم مرکز تلفن صحرایی نشسته بودم. ارتباط
گردان ها و گروهان ها به وسیله رشته سیمی با سنگر هرمزپور هم حضور داشت.
یک مرتبه دستگاه بی سیم به هوا پرت شد و پس از برخورد با سقف سنگر، با شدت روی زمین افتاد.
حدس می زدم کار جهادگرها باشد. همیشه با رانندگان لودر جر و بحث داشتیم که مراقب خطوط
مخابراتی باشند. سوار موتور شدم و به طرف خاکریز حرکت کردم. لودر کنار خاکریزمتوقف بود،باعصبانیت
جلو رفتم. هر چه صدا زدم کسی جواب نداد.
بند انگشتی که قطع شد

در بحبوحه عملیات یکدفعه تیربار ژ.سه از کار افتاد! گفتم: چی شد؟
پسر گفت: شلیک نمی کنه. نمی دونم چرا؟
وارسی کردیم، تیربار سالم بود. دیدیم انگشت سبابه پسر، قطع شده؛
تیرخورده بود و نفهمیده بود! با انگشت دیگرش شروع کرد تیراندازی کردن.
بعد از عملیات دیدیم ناراحته. انگشتش را باندپیچی کرده بود.
رفتیم بهش دلداری بدیم. گفتیم شاید غصّه انگشتشو می خوره؛
بهش گفتیم: بابا، بچه ها شهید می شن! یک بند انگشت که این حرف ها رو نداره!
گفت: ناراحت انگشتم نیستم؛
از این ناراحتم که دیگه نمی تونم درست تیراندازی کنم!
بچه تهروني!؟

2- توي ظل گرماي تابستان، بچه هاي محل سه تا تيم شده اند. توي کوچه ي هجده متري . تيم مهدي يک گل عقب است. عرق از سر و صورت بجه ها مي ريزد. چيزي نمانده ببازند. اوت آخر است . مادر مي آيد روي تراس مهدي! آقا مهدي!براي ناهار نون نداريم ها برو از سرکوچه دو تا نون بگير. توپ زير پايش مي ايستد. بجه ها منتظرند. توپ را مي اندازد طرفشان و مي دود سر کوچه .
3- نماينده ي حزب رستاخيز مي آيد توي دبيرستان . با يک دفتر بزرگ سياه . همه ي بچه ها بايد اسم بنويسند. چون و چرا هم ندارد. ليست را که مي گذارند جلوي مدير ، جاي يک نفر خالي است ؛ شاگرد اول مدرسه . اخراجش که مي کنند ، مجبور مي شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد ، فقط همان دبيرستان رشته ي رياضي داشت. رفت تجربي.
پوستر؛دفاع همچنان باقیست!
مطالب گلچین به سوی ظهور با موضوع دفاع مقدس
امداد الهی در باشگاه افسران

ماه هاي اوليه جنگ بود يعني اوج درگيري رزمندگان سپاه اسلام با ضدانقلاب در داخل شهر سنندج،
باشگاهافسران محل مبارزه بچه ها بود كه متاسفانه به محاصره درآمده بودند. محاصره به اندازه اي طول
كشيد كه هيچ آبي براي نوشيدن نمانده بود و عطش وجود ما را فراگرفته بود.
در همين گير و دار بود كه يكي از رزمندگان تير خورده و در حالي كه
بر زمين افتاد با دستش زمين را چنگ
زد. چنگ زدن زمين در حال شهادت، لطف الهي را به واسطه آن شهيد عزيز در پي داشت كه منجر به
فوران آب از آن نقطه اي شد كه آن شهيد با انگشتانش، زمين را چنگ زد و اينگونه رزمندگان عزيزمان با
معجزه الهي سيراب گشتند.
اناَ عرب

یک روز نگهبان ها ریختند توی آسایشگاه و با عجله پرسیدند:
- کی عرب است؟
عواقب وخیمی که در انتظار عرب ها بود به هیچ کس جرات نمی داد تا عرب بودنش را لو دهد.لذا هیچ کس حرفی نزد.حتی من که عرب بودم .یهو یکی از بچه های سیستان و بلوچستان بلند شد و گفت: انا عرب(من عرب هستم.)
نگاه همه بر طرفش چرخید و عراقی ها فی الفور به طرفش رفته و او را کشان کشان بیرون بردند.
مرا هم صدا زدند تا حرف هایش را ترجمه کنم.
او عرب بود اما نه خودش بلکه نام خانوادگی اش.
خنده ام گرفته بود و از کتک هایی که به او زدند یکی هم توی گوش من خواباندند که چرا می خندی؟
گفتم:بابا این فامیلی اش عرب است اگر خودش عرب بود که مترجم نمی خواست.
راوی:عیسی عامری-اهوار
مسابقه وبلاگ نویسی سرخ سیمایان سبز

۱ – هر وبلاگ دارای پنج پست باشد
۲- متن آگهی این مسابقه (پوستر یا لوگوی مسابقه )به عنوان یک پست جداگانه آورده شود
۳- وبلاگ ها باید به موتور های جستجوگر معرفی شده باشد .
۴- در صورت کپی مطلب از منبع یا سایت دیگر نام منبع یا وبلاگ ذکر شود
۵- وبلاگ ارزش شرکت در مسابقه را داشته باشد
۶- علاقمندان می توانند آثار وآدرس وبلاگ خود را همراه با مشخصات کامل
گوشه نما فلش هفته دفاع مقدس
نماز جماعت

زمستان،بعضی از بچه ها پتوی خود را به صورت عبا روی دوش خود می انداختند.
یک روز صبح زود،یکی از بچه ها پتو بر دوش،در حالی که به حالت رکوع خم شده بود،مشغول کار
شخصی بود.در همین حین یکی از بچه ها از خواب بیدار شده و به خیال اینکه،نمازش در حال غذا شدن
است،فوری از خواب بیدار شده و بقیه را هم با عجله بیدار کرد.خودش هم با عجله وضو گرفت و پشت
سرش قامت بست و به نماز جماعت ایستاد.
فرد پتو به دوش که اوضاع را چنین دید،صبر کرد تا همه بچه ها به رکوعش برسند.
بعد یهو برگشت با خنده،رو به جماعت کرده و گفت:داشتم شلوارم را عوض می کردم با خنده او،نماز
جماعت به هم خورد،و این بار همه با هم می خندند. و اندکی بعد ،نماز جماعت واقعی به دور از چشم
عراقی ها برگزار شد.
منبع:کتاب ممد ویتامین(خاطرات طنز آزادگان سرافراز)
ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک مبارک

ولادت با سعادت علی بن موسی رضا(ع) بر شیعیان جهان مبارک
به دلیل مسافرت به مشهد مقدس نتونستم چند روزی وبلاگ را بروز کنم!
اسمت چیست؟

در تمام طول اسارت بیدار شدن قبل از اذان ممنوع بود.بچه هایی که می خواستند نماز شب بخوانند،باید چشمی به پنجره می داشتند و چشمی به نماز.وگرنه حسابشان با نگهبان عراقی بود که هر از چندی به درون آسایشگاه سرکی می کشید.
یک روز صبح،سرباز عراقی متوجه یکی از بچه های نماز شب خوان شد و او را به کنار پنجره فرا خواند.
- اسمت چیست؟ شنبه
- نام پدرت؟ یکشنبه
- و پدر بزرگت؟ دوشنبه
گزيده اي از سيره هاي عملي شهيد محمد حسين فهميده

خوش اخلاق
شهيد فهميده بسيار خوش برخورد و خنده رو بود و با همه با چهره اي باز وگشاده برخورد مي کرد . خيلي زود با افراد مي جوشيد وگرم وصميمي مي شد. نسبت به همه به خصوص در برابر بزرگترها مودب بود واحترام مي گذاشت.
شاگرد علي (ع)
اسير عراقي دراز کشيده بود . حسين اورکت خود را از تن در آورد و زير سر سرباز عراقي قرار داد.
شيفته علم و شاگرد نمونه
فتح خرمشهر، سرآغاز مرحله جدیدی در جنگ

تنها چهل روز از پیروزی عظیم فتح المبین، عملیات الی بیت المقدس به منظور در هم شکستن قوای سازماندهی شده دشمن و آزاد سازی بخش عمده از اراضی اشغالی ـ در محدوده دو رودخانه: کارون و کرخه کور (نور)، هورالهویزه در جنوب اهوازـ و عمدتاً خرمشهر؛ با پیشروی به سمت بصره (تا تنومه واقع در شرق شط العرب) آغاز شد و در نهایت با فتح خرمشهر به پایان رسید.
فتح خرمشهر در واقع ماحصل و نتیجه شیوه ای خاص از جنگ (مردمی) و تاکتیک های منحصر به فرد بود که دشمن هیچ گونه آمادگی برای مقابله و مهار آن نداشت.
شهيد و فرهنگ خدمت رساني به مردم

چرا بايد خدمت كنيم؟ چرا بايد آسايش و دلخوشي را براي ديگران فراهم كنيم؟ چرا بايد مسير شادي و
سعادت سايرين را هموار نماييم؟ چرا بايد در راه خدمت به خلق زحمات را متقبل شويم و حتي در نهايت
چرا خود را فداي ديگران كنيم؟
يكي از علل صدور هر عمل متقن و محكمي، انگيزه است و انگيزه حاصل ايمان است. صرف داشتن علم
ايمان نمي آورد چه بسا عالماني كه مومن نبودند و همين امر موجب خسران خود و يا بشريت شده
است.
فاصله اي بين علم و ايمان هست كه جاي تامل فراوان دارد. اگر ما راهي را كه مي دانيم درست است،
چرا به دنبال كسب معلومات در آن زمينه نيستيم، چرا دانسته هايمان را باور نداريم، چرا در عمل به كار
نمي گيرم، چرا مصر به انجام آن نيستيم، چرا حريص در متقاعد كردن بقيه نيستيم و چرا از غم منحرفان
محزون نيستيم.
اگر اعمال بالا را رتبه بندي كنيم دقيقا مراحل تبليغ اسلام را به ياد مي آوريم و به خاطر همين است كه
پيامبر اكرم (ص) با آن همه دلسوزي در خدمت اسلام بود و با آن همه اصرار، ديگران را به سعادت دعوت
مي كرد.






