نان سوم
شخصی با حضرت عیسی
همسفر شد.به کنار رودخانه ای رسیدند،در آنجا نشسته سفره پهن کردند.سه
نان داشتند.دوتا را خوردند و یکی در سفره ماند.حضرت عیسی به سوی رودخانه رفت تا آب
بخورد،وقتی
برگشت دید نان سوم در سفره نیست.از دوستش
پرسید:نان سوم چه شد؟
اوگفت:نمی دانم!
در ادامه به بیابانی رسیدند،حضرت
عیسی مجددا پرسید:آن نان چه شد؟دوستش
گفت:نمی دانم.اصرار حضرت عیسی نتیجه نداد.
سپس حضرت عیسی مقداری
شن از زمین برداشت و فرمود:به اذن خدا طلا
شو!شن ها طلا شدند.حضرت
عیسی طلا ها را سه قسمت کرده و به دوستش
گفت:یک قسمت مال من،قسمت دوم مال تو،قسمت سوم مال آن کسی که نان سوم را خورده است.
دوستش فوری گفت:آن نان
را من خورده ام.حضرت عیسی فرمود:همه ی این طلا ها مال تو،تو به درد دنیا می خوری،نه همسفری با
من!
سپس حضرت عیسی جدا شده
و رفت.
مدتی بعد دو نفر از راه رسیدند و دیدند که دوست حضرت عیسی مشغول جمع کردن طلاها
است.خواستند او را بکشند تا دونفری صاحب طلا ها
شوند.اما او پیشنهاد کرد مرا نکشید و این طلا هارا به سه قسمت می کنیم.آنها هم پذیرفتند.
پس از مدتی یک از این سه نفر جهت تهیه غذا به شهر رفت.او با
خود فکر کرد:بهتر است غذا را مسموم کنم تا آن دو نفر کشته شده و همه ی طلا ها را من بردارم.
آن دو نفر هم تصمیم گرفتند وقتی
سومی از شهر آمد،او را بکشند تا طلا ها را دو
نفری تقسیم کنند.وقتی نفر سوم از شهر آمد،آن دو او را کشتند و مشغول غذا خوردن
شدند.سپس آن دو نفر هم با خوردن غذای مسموم مردند.
مدتی بعد حضرت عیسی
برگشت و از همان جا عبور کرد،دید هر سه جنازه کنار طلاها
افتاده اند.
فرمود:این است دنیا طلبی!از آن بر حذر باشید که فریبتان ندهد.
امام صادق (ع):
دنیا مانند آب دریاست که هر چه شخص تشنه از آن بیشتر بیاشامد،تشنگی اش
بیشتر شود تا او را بکشد.