سي سال انتظار
اون قديما چند خانواده توي يه خونه بزرگ زندگي مي کردند. يه روز همراه زن عموم نشسته بوديم توي حياط خونه که سر و صدايي اومد و گفتند يه سيدي هست که آينده نگري ميکنه!
سيد وارد خونه ما شد و همه اهل خونه دورش جمع شدند.
آينده همه رو يکي يکي ميگفت تا رسيد به من!
زن عموم گفت سيد! عاقبت اين دختر چي ميشه!؟
+ نوشته شده در جمعه پنجم مهر ۱۳۹۲ ساعت 7:52 توسط عباسی(admin)
|