شهادت ، هنر مردان خداست

يك روز قرار بود
تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به
قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايق ها نشست و
منتظر ديگران بود.
چند نفر بسيجي جوان كه او را نمي شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن
است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم. » حاج حسين بدون اين كه
چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اين كه صورتش را برگرداند سر
صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توي اين قايق نشسته ايم و عرق مي ريزيم، فكر نمي كنيد
فرمانده لشگر كجاست و چه كار مي كند » با آنكه جوابي نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك
زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوي كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگري است! فكر مي
كنيد غير از اين است » قيافه بسيجي بغل دستي او تغيير كرد و با نگاه اعتراض آميزي گفت: «اخوي حرف
خودت را بزن». حاج حسين به اين زودي ها حاضر به عقب نشيني نبود و ادامه داد.
قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايق ها نشست و
منتظر ديگران بود.
چند نفر بسيجي جوان كه او را نمي شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن
است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم. » حاج حسين بدون اين كه
چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اين كه صورتش را برگرداند سر
صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توي اين قايق نشسته ايم و عرق مي ريزيم، فكر نمي كنيد
فرمانده لشگر كجاست و چه كار مي كند » با آنكه جوابي نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك
زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوي كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگري است! فكر مي
كنيد غير از اين است » قيافه بسيجي بغل دستي او تغيير كرد و با نگاه اعتراض آميزي گفت: «اخوي حرف
خودت را بزن». حاج حسين به اين زودي ها حاضر به عقب نشيني نبود و ادامه داد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:34 توسط عباسی(admin)
|