http://s1.picofile.com/file/7948550535/p_0047.jpg

با يكي از نيروها به طرف منازل اداره ي بندركه نزديك مسجد صددستگاه است، رفتيم.ما هم از كنارجاده

كه  وضعيتي بسيارنا هموارداشت ورفت آمد مشكل بود، حركت كرديم وآنجا مستقر شديم.

آن طرف منازل بندرعراقي ها بودند و اين طرف منازل، نيروهاي خودي بودند.

 كسي جلو نمي رفت.تعداد معدودي ازنيروها جلو بودند. چون سنگري وجود نداشت، بيشترنيروها پشت

آخرين خانه هاي بندرموضع گرفته بودند.ديديم كه يك عده نيروهاي مردمي وتعدادي از تكاوران وعده اي

ازبرادران ارتشي حضور دارند،و لي هيچ تحركي ندارند.

در همين لحظه يك ماشين وانت تويوتاي سفيد رنگ رسيد. ديديم يك شيخي كه بعد ها فهميديم ، شيخ

شريف است، از ماشين پياده شد؛ با قبا و عمامه اي خاكي. معلوم بود زحمت زيادي كشيده ، مثل او كم

تر ديده بودم. از ماشني پياده شد، به نيروها گفت(براي چه انيجا ايستاده ايد؟) و مرتب از بچه ها سؤال

مي كرد؛ به خصوص از ارتشي ها و تكاوران.

آنها گفتند(اقا آن جلو عراقي ها هستند) 

شيخ مرتب مي پرسيد(كسي وسط نيست؟ در بين راه كسي از نيروهاي خودي نيست؟ كسي آن جلو

نيست؟)

آنها مي گفتند(نه، ما اطلاع نداريم.)

خلاصه، اين شيخ تحرك زيادي داشت. سريع از پشت ماشين وانت يك مقدار مهمات و مواد غذايي كه فكر

مي كنم هندوانه هم بود، آورد و به نيروها داد. نيروها خسته بودند. غذا و هندوانه را كهخ وردند و كمي

هم خستگيشان برطرف شد، شيخ رو كرد به نيروها و گفت(برويم جلو.)

آنها گفتند(اقا آن جلو عراقي ها هستند، نمي شود رفت.)

شيخ گفت(نه بايد برويم جلو. هيچ طوري نمي شود. بايد برويم تا ببينيم عراقي ها كجا هستند.

شناسايي بكنيم، درگير شويم و عقبشان بزنيم.)

تكاوران و ارتشي ها تعلل كردند و شيخ را همراهي نكردند. شيخ قسمت اعظم نيروهاي مردمي را كه

جوانان بودند، جمع كردوبه جلو حركت كردوبا عراقي ها در گير شدند.)

  احمد حورسي