http://s4.picofile.com/file/7930688488/6.jpg

مسئله ديگر که اين هم باز از مسلمات تاريخ است ، هم سنى ها نقل کرده اند و هم شيعه ها ، هم

ابوالفرج نقل مى کند و هم در کتابهاى ما نقل شده است ، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله

ولايتعهدى . مخصوصا خطابه اى که حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مى خواند

عجيب جالب است. به نظر من حضرت با همين خطبه يک سطر و نيمى - که همه آن را نقل کرده اند -

وضع خودش را روشن کرد . خطبه اى مى خواند ، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مى برد و نه کوچکترين

تشکرى از او مى کند. قاعده اش اين است که اسمى از او ببرد و لااقل يک تشکرى بکند . 


ابوالفرج مى گويد بالاخره روزى را معين کردند و گفتند در آن روز مردم بايد بيايند با حضرت رضا بيعت کنند

. مردم هم آمدند . مأمون براى حضرت رضا در کنار خودش محلى و مجلسى قرار داد و اول کسى را که

دستور داد بيايد با حضرت رضا بيعت کند پسر خودش عباس بن مأمون بود . دومين کسى که آمد يکى از

ساداتعلوى بود . بعد به همين ترتيب گفت يک عباسى و يک علوى بيايند بيعت کنند و به هر کدام از اينها

هم جايزه فراوانى مى داد و مى رفتند . وقتى آمدند براى بيعت ، حضرت دستش را به شکل خاصى رو به

جمعيت گرفت . مأمون گفت : دستترا دراز کن تا بيعت کنند . فرمود : نه ، جدم پيغمبر هم اينجور بيعتمى

کرد ، دستش را اينجور مى گرفت و مردم دستشان را مى گذاشتند به دستش . بعد خطبا و شعرا ،

سخنرانان و شاعران - اينها که تابع اوضاع و احوال هستند آمدند و شروع کردند به خطابه خواندن ، شعر

گفتن ، در مدح حضرت رضا سخن گفتن ، در مدح مأمون سخن گفتن ، و از اين دو نفر تمجيد کردن ، بعد

مأمون به حضرترضا گفت : قم فاخطب الناس و تکلم فيهم . برخيز خودت برا ى مردم سخنرانى کن . قطعا

مأمون انتظار داشتکه حضرتدر آنجا يک تأييدى از او و خخافتش بکنند . حضرت بر خاست و در يک سطر و

نيم فقط ، صحبت کرد که جملاتش در واقع ايراد به تمام کارهاى آنها بود . مضمونش اين است : ما (

يعنى ما اهل بيت ، ما ائمه ) حقى داريم بر شما مردم به اينکه ولى امر شما باشيم: « ان لنا حقا بولاية

امرکم » . معنايش اين است که اين حق اصلا مال ما هست و چيزى نيست که مأمون بخواهد به ما

واگذار کند . « و لکم علينا من الحق» ( عين عبارت يادم نيست ) « 8 » و شما در عهده ما حقى داريد .

حق شما اين است که ما شما را اداره کنيم . و هرگاه شما حق ما را به ما داديد - يعنى هر وقت شما ما

را به عنوان خليفه پذيرفتيد - بر ما لازم مى شود که آن وظيفه خودمان را درباره شما انجام دهيم ،

والسلام« . دو کلمه : « ما حقى داريم و آن خلافت است ، شما حقى داريد به عنوان مردمى که خليفه

بايد آنها را اداره کند ، شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد ، و اگر شما حق ما را به ما بدهيد ما هم در

مقابل شما وظيفه اى داريم که بايد انجام دهيم ، و وظيفه خودمان را انجام مى دهيم». نه تشکرى از

مأمون و نه حرف ديگرى ، و بلکه مضمون بر خلاف روح جلسه و لايتعهدى است . بعد هم اين جريان همين

طور ادامه پيدا مى کند ، حضرت رضا يک وليعهد به اصطلاح تشريفاتى است که حاضر نيست در کارها

مداخله کند و در يکمواردى هم که اجبارا مداخله مى کند به شکلى مداخله مى کند که منظور مأمون

تأمين نمى شود ، مثل همان قضيه نماز عيد خواندن .

ولايتعهدى امام رضا (ع)
تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد دوم